بردیابردیا، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

پسر گل مامان و بابا

هنرهای مامان

عزیزم اینا رو که عکس هاشون رو میگذارم هنرهای مامانت هست البته امیدوارم انشالله وقتی به دنیا اومده ازشون استفاده کنی و بپسندی تشک بازی   دستمال حوله ای   حوله های صورت کوچولو   عزیزم این دمپایی روفرشی رو هم وقتی داشتم برای سوگند قرمزش رو میخریدم برای شما هم آبیش رو گرفتم.   ...
12 دی 1392

ویارونه

عزیزم بعد از سوم امام حسین بود که یه روز عمه سرفی (عمه مامان)، عمه پری (عمه مامان) و مادرجون و خاله سمیرا و سوگند آمدند خونه ما و برای مامانی ویارونه آوردند که شامل آش دوغ، آلبالو پلو، کوفته، قرمه سبزی بود که خود مامانی هم سالاد الویه درست کرده بود. راستی برات هدیه هم آورده بودند که واقعا" دستشون درد نکنه این پتوی نوجوان هدیه عمه پری بود   این لباس هدیه عمه سرفی بود     این پتو اسپانیایی هم هدیه خاله سمیرا و آبجی سوگند بود دسته همشون درد نکنه   ...
12 دی 1392

کادوهایی که تا حالا برات آوردن

راستی بریم سراغه کادوهایی که تا حالا برات آوردن اینو خاله فاطمه از مسافرت همدان و بانه که برگشت برات آورد عزیزم اینو خاله سمیرا از مسافرت سرعین که برگشت برای تو سوغاتی آورد برای ما هم عسل آورد اینارو پدرجون گل (بابای مامان) تو محرم که داشتیم میرفتیم مسجد برات خرید     این ها را هم مادر جون (مامان مامان) 3 سال پیش که رفته بود کربلا برات آورده بود       اینم باز مادرجون  2 سال پیش که رفته بود مکه برای شما آورده بود   این پلیور خوشگل رو خاله فرحناز (خاله مامان) هفته پیش که با خاله سمیرا آمده بود خانه ما برای تو آورده بود   ...
12 دی 1392

انتخاب اسم

بعد از مدتها که اسمه دیگری برات انتخاب کرده بودیم من و بابایی نشستیم و تصمیم گرفتیم اسمت رو بردیا بگذاریم. نام بردیا از ریشه ایرانی کهن به معنی بلند بودن ریشه برگرفته است و جایی خواندم بردیا یعنی دارنده نیکی و بزرگی . نام بردیا را یونانیان اِسمِرديس نوشته‌اند. نام بردیا از ریشه -bard (بلند بودن) پارسي باستان مشتق شده و معنی این نام « والا» و «متعالی» است . بردیا نام پسر کوچک تر کوروش بزرگ و برادر کمبوجیه بوده است. ...
12 دی 1392

غربالگری سه ماهه دوم و کلاس بارداری

عزیزم ١٣ مهر ماه بود که رفتم سونوگرافی آنومالی یا همون غربالگری سه ماهه دوم که بازم خدا رو شکر همه چیزت خوب بود پسره گلم. وای عزیزم برای اولین بار تو هفته ٢٠ که رفتم برای ویزیت بیمارستان صدای قلب کوچولوتو شنیدم نمیدونی از خوشحالی اشک شوقم سرازیر شد. اواخر مهر ماه بود که کلاسهای مربوط به بارداری و زایمان شروع شد و مامانت همه کلاسها را مرتب شرکت کرد و آخرین جلسه که با بابات رفته بودم گواهی زایمان فیزیولوژیک را گرفتم. آفرین به این مامان مگه نه؟ ...
2 دی 1392

غربالگری سه ماهه اول

٢٨ مرداد رفتم سونوگرافی و آزمایش غربالگری سه ماهه اول که خدا رو شکر تو آزمایش نشون داد مشکلی از بابات سندرم داون نداشتی و تو سونو هم همه چیز طبیعی بود و سن تو رو ١٢ هفته و ٢ روز نشون دادن و خانم دکتر گفت تو پسری ولی گفت قطعی نیست میتونی بری سونوگرافی بیرون برای تعیین جنسیت . مادرجون فهمید گفتم فعلا به کسی نگو تا دقیق مشخص بشه. دوم شهریور بود که رفتم سونوگرافی تعیین جنسیت اول آقای دکتر گفت دختری ولی گفت برو چندتا لیوان آب بخور تا بچه خودشو درست نشون بده بعد از یک ربع و خوردن آب دکتر گفت ببین بچه جیش کرده و پاشو باز کرده آقا پسره  دو هفته دیگه بیا چک مجدد منم ١٦  شهریور رفتم و گفت بله همون آقا پسره. ...
18 شهريور 1392

سونوگرافی دوم

 ٢٥ تیر دوباره رفتم سونو و تو سونو قلبه کوچولوت رویت شد و سن تو رو ٧ هفته و ٢ روز نشون داد و تاریخ احتمالی به دنیا آمدنت را ١٠ الی ١٥ اسفند گفتند . البته دکتر ١٤ اسفند را اعلام کرد برای به دنیا آمدنت . فردا هم رفتم بیمارستان آرش پرونده تشکیل دادم که انشاالله اونجا به دنیا بیایی. ...
28 تير 1392

تولد آبجی سوگند (دختر خالت)

١٥تیر روز تولد آبجی سوگندت بود که مامان صبح رفت آزمایش هایی که دکتر نوشته بود انجام داد و از اونجا با مادرجون رفتم کله پاچه خوردیم بعد هم مامان رفت خونه خاله سمیرا و آرایشگاه و بازم خونه خاله سمیرا شب هم بابایی اومد و کلی خوش گذشت اینم عکسهای اون شب   ...
16 تير 1392

ورودت به زندگیمون

  سلام عزیزم امروز ٨ تیرماه ١٣٩٢ بود که بدونه اینکه به بابایی بگم رفتم آزمایش بارداری دادم چون بی بی چک مثبت بود گفتم برم اگه بودی بعدا به بابایی میگم صبح رفتم آزمایش دادم که گفتند ٢ساعت دیگه جواب آزمایش حاضره نمیدونی چه انتظار سختی بود طاقت نیاوردم زنگ زدم آزمایشگاه گفت مثبته از خوشحالی دیگه به بابایی و مادرجون (مامان مامان) زنگ زدم و گفتم . ورودت به زندگیمون مبارک عزیزم دیگه فرداش رفتیم دکتر سمیعی و آزمایش و سونوگرافی نوشت ١١تیر سونو رو انجام دادم که چون واضح خودتت را نشون نمیدادی هی به من گفتن آب بخور که دیگه واقعا داشت حالم به هم میخورد و آخرش خانم دکتر سونوگرافی گفت فقط یک ساک حاملگی پی...
8 تير 1392
1